✿حوزه علمیه حضرت زینب (سلام الله علیها).مهران✿

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

ملاقات شیخ حسنعلى نخودکى با امام زمان

27 خرداد 1395 توسط مدرسه مهران ایلام

پس از یک سال، شبى به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.

مرحوم حاج شیخ حسنعلى نخودکى مى فرمودند: (براى مسأله یک سال تمام به عبادت وریاضت مشغول شدم ودرخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولى عصر (علیه السلام) شوم وسرمایه اى از آن حضرت بگیرم.پس از یک سال، شبى به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.

در اصفهان بازارچه اى بود که تمام دکّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود وبعضى هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى کردند ودر طبقى مى گذاشتند وخورده فروشى مى کردند.

فرداى آن شب پس از غسل کردن ولباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یک طرف حرکت مى کردم واشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکى از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است.

مۆدّب جلو رفتم وسلام عرض کردم. جواب فرمودند وبا نگاه چشم فرمودند: (چه مى خواهى؟)

عرض کردم: (استدعاى سرمایه اى دارم).

آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند.

من عرض کردم: (براى سرمایه مى خواهم).

پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند ومرا مرخّص کردند.

وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم. لذا یک سال دیگر به عبادت وریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.

پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم وگاهى به او کمک مى کردم. روزى از او پرسیدم: (آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسى هستند؟)

گفت: (او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید وکنار من مى نشیند وبا من دوست شده است. بعضى از اوقات که وضع مالى من خوب نیست به من کمک مى کند).

سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم ودیدم حضرت روى کرسى کوچکى نزول اجلال فرموده است.

سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند وباز همان چند جندک را مرحمت فرمودند ومن گرفته سپاسگزارى کردم ومرخّص شدم.

با آن چند جندک مقدارى پایه مهر خریدم ودر کیسه اى ریختم وچون فنّ مهر کنى را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار مى نشستم وچند عدد مهر براى مشتریها مى کندم، البته بقدر حدّاقلى که به آن قناعت مى شود، واز آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر بر مى داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم.سالهاى سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود وتمام نمى شد ودر حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم).

منبع:پایگاه تحلیلی ظهور آنلاین

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: ✿سنگرمهدویت✿ لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

موضوعات

  • همه
  • ✿کانون اخبار مدرسه✿
  • ✿کانون فرهنگی✿
    • ✿سنگرخلاقی✿
    • ✿سنگرنخلهای بی سر✿
    • ✿سنگرمهدویت✿
    • ✿گالری تصاویر✿
    • ✿سنگردل نوشته✿
  • ✿مطالب ارسالی✿
  • پاتوق سلامت

دریافت کد لوگو

✿ابولحسن خرقانی :... مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید✿

مجموعه فرهنگی خادم المهدی عج

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

کد حدیث

کد حدیث

لوگوي وب سايت محبان مهدي (عج)

مهدویت امام زمان (عج)
موسسه بیان معنوی

جستجو

آمار

  • امروز: 203
  • دیروز: 36
  • 7 روز قبل: 211
  • 1 ماه قبل: 2114
  • کل بازدیدها: 60567
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس