✿حوزه علمیه حضرت زینب (سلام الله علیها).مهران✿

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خاطره ی کوتاه

26 شهریور 1393 توسط مدرسه مهران ایلام

يك بار از جبهه كه برگشت، گفت: «مادر! تو چه دعايي مي‌كني…

كه من شهيد نمي‌شم‌؟» از آن به بعد مي‌گفتم: «خدايا! راضي‌ام به رضاي تو.»
خدا راضي بود پسرم پيش او برود و پيش من نماند.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: ✿سنگرنخلهای بی سر✿ لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

موضوعات

  • همه
  • ✿کانون اخبار مدرسه✿
  • ✿کانون فرهنگی✿
    • ✿سنگرخلاقی✿
    • ✿سنگرنخلهای بی سر✿
    • ✿سنگرمهدویت✿
    • ✿گالری تصاویر✿
    • ✿سنگردل نوشته✿
  • ✿مطالب ارسالی✿
  • پاتوق سلامت

دریافت کد لوگو

✿ابولحسن خرقانی :... مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید✿

مجموعه فرهنگی خادم المهدی عج

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

کد حدیث

کد حدیث

لوگوي وب سايت محبان مهدي (عج)

مهدویت امام زمان (عج)
موسسه بیان معنوی

جستجو

آمار

  • امروز: 9
  • دیروز: 12
  • 7 روز قبل: 1366
  • 1 ماه قبل: 3673
  • کل بازدیدها: 71460
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس