جمعه ی اول بیا...
27 اسفند 1395 توسط مدرسه مهران ایلام
سلام آقا! سلام آقای خوبم آقای تنها…
یک سال دیگر نیز گذشت و اخرین جمعه ی سال نیز و نیامدی….
جمعه ها را شمرده بودم ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتهایش را برای پایان این بی قراری ها! اما غروب که می شود و بازطنین دعای سمات در گوشم, دلم پرغصه می شود و باز در لاک تنهایهایم فرو می روم که این جمعه نیز گناهانم حلقه وصل محبوب را درید….
اما اقای خوبم میدانم که من بدم ولی اقای خوبیها مگر بدها را دل نیست و خواهان روی دلدار نیستند…
ولی آقا فقط درخواستی داشتم جمعه ی آخر که نیامدی, اما کوچه رو آب و جارو میکنم به من قراری بده و جمعه ی اول, دیگر بیا….
نویسنده:مدیر وبلاگ